شبا که گریه داری ...
جمعه 20 آبانماه سال 1384 22:55
ساعت کنار تختو نگا می کنم. یک و بیست دیقه نصفه شبه. طبق معمول هر شب مهرداد خوابه و من بیدار. نگاش می کنم. بعد از گذشت یه سال هنوزم نتونستم عادت کنم. هنوزم هر شب که مهرداد رو کنار خودم می بینم٬ ناخود آگاه به جای اون پیمان رو تصور می کنم و حسرت نبودنش دلم رو به آتیش می کشه و خاطره هامو برام زنده می کنه٬ و اشکام رو دونه...